رابطه رسانه با مخاطب، تعامل یا تقابل؟

رابطه رسانه با مخاطب، تعامل یا تقابل؟

مقدمه: لیلا خانزاده- رابطه رسانه‌ها با مخاطبان چگونه است؟ یک سویه یا دو سویه؟ تعاملی یا تقابلی! در این رابطه برتری از آن کدام است، رسانه یا مخاطب؟ کدام رسانه‌ها در برقراری ارتباط با مخاطبان و تاثیر‌گذاری بر آن‌ها موفق‌ترند؟ کدام گروه از مخاطبان رابطه فعال‌تری با رسانه‌ها دارند و می‌توانند مصرف رسانه‌ای خود را مدیریت کنند؟
این قبیل سؤالات موضوع گفت‌و‌گوی مدرسه همشهری با دکتر مهدی منتظر‌قائم عضو هیات علمی گروه ارتباطات دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران است که متن آن در ادامه از نظرتان می‌گذرد.

***

* مخاطب کیست و چگونه می‌توان به تاثیر رسانه‌ها بر مخاطبان پی برد؟

مخاطب، هر انسانی است که پیامی‌را با واسطه یا بی واسطه دریافت می‌کند، یعنی افراد، گروه‌ها و دسته‌هایی که در ارتباطات چهره به چهره اجتماعی، ارتباطات میان فردی با واسطه مانند نامه و تلفن، ارتباطات درون گروهی و در نهایت ارتباطات در سطح جمعی یعنی رسانه‌های مدرن - که مخاطبان وسیعی را در معرض پیام‌های خود قرار می‌دهند - پیامی ‌را دریافت می‌کنند، در یک فرآیند ارتباطی مخاطب یا گیرنده‌های پیام‌های ارتباطی نامیده می‌شوند.

شیوه‌ای که بر اساس آن می‌توان تشخیص داد‌ایا مخاطب از فرآیند ارتباطی تاثیر پذیرفته، به سنجش میزان تغییر یا مقاومت وی مربوط می‌شود. هر فردی‌ایستارهای ذهنی، دانش، نگرش و رفتارهای خاص خود را در موقعیت‌های اجتماعی خاص دارد. اگر افراد با دریافت پیام، تماشای یک برنامه تلویزیونی یا به طور کلی دریافت هر کلام، سخن و تصویری، به شیوه‌ای متفاوت از نگرش‌های قبلی خود بیندیشند و‌این اندیشه متفاوت به تغییر یا تحکیم رفتارها و نگرش‌هایشان منجر شود، می‌توان گفت‌این تاثیر پیام‌هایی است که دریافت کرده اند، ضمن‌این‌که‌این تاثیرگذاری و البته تاثیرپذیری افراد تنها به حوزه رسانه‌ها محدود نمی‌شود؛ بلکه در فرآیندهای اجتماعی نیز اتفاق افتاده و به اراده، اختیار و آگاهی‌های آنها نیز بستگی دارد.

به معنای دیگر انسانها همگی، با یا بی واسطه، بر هم تاثیر می‌گذارند و از یکدیگر نیز تاثیر می‌پذیرند.‌این اثرگذاری و اثرپذیری از هم، در جامعه انسانی مشکلی‌ایجاد نمی‌کند؛ زیرا ما با هم زندگی می‌کنیم؛ اما وقتی بحث رسانه‌های جمعی مطرح می‌شود، برخی پیچ و خم‌های نظری بوجود می‌آید که کار را سخت می‌کنند، ضمن‌این‌که تاکید می‌کنم‌این اثرگذاری صرفا از سوی رسانه نیست؛ بلکه اثرپذیری از طرف مخاطب هم هست.

چه از سوی جامعه به رسانه‌ها نگاه کنیم، یعنی بهره وری مخاطبان از رسانه‌ها، و چه از طرف رسانه و میزان نفوذی که رسانه می‌تواند در لایه‌های مختلف ساختار اجتماعی (یعنی اثراتی بر دانش، نگرش و رفتارهای افراد و نیز بر گروه‌های اجتماعی در سطح کلان جامعه) داشته باشد، در هر حال با بحث اثرات رسانه‌ای سر و کار داریم.

* در‌این اثرگذاری و اثرپذیری، آیا می‌توان سهم مشخصی برای رسانه و مخاطب درنظر گرفت؟

نمی‌توان سهم مطلق رسانه یا مخاطب را تعیین کرد. سوالی که در تاریخ 100 ساله نظریه‌های ارتباطی و تحقیقات در حوزه رسانه‌ها مطرح بوده، همین است که 'رسانه‌ها قدرت بیشتری دارند یا مخاطبان؟'

فرض کنید نزاع یا مسابقه‌ای الّاکلنگی بین رسانه و مخاطب در حال انجام است. در شرایطی، رسانه می‌تواند قدرت و نفوذ بیشتری برای عرضه خواست و نفوذ خود بر مخاطب داشته باشد و مخاطب نیز با اراده و اختیار کم، بدون نگاه انتقادی و بدون‌این‌که خود او از‌این تاثیرپذیری آگاهی داشته باشد، رفتاری مطابق آنچه رسانه از او خواسته انجام می‌دهد. در چنین شرایطی می‌گوییم رسانه اثرگذار است.

در نقطه مقابل اگر مخاطب بتواند در‌این چالش و هم‌آوردی که با رسانه دارد، بر منابع رقابت و قدرت، دسترسی پیدا کند، می‌تواند مقابل اثرگذاری بالقوه رسانه بایستد، فرآیند مصرف رسانه‌ای را به دست گرفته و خود تعیین کند چه اثری را بپذیرد و چه اثری را نه.

در طول تاریخ 100 ساله مطالعات رسانه‌ای، پاسخ‌های متفاوتی به‌این سوال داده شده است. مثلا در دهه‌های 50 و 60 میلادی نگرش رسانه‌های قدرتمند غالب بود که البته شاید بعضی دلایل چنین نگرشی، به شرایط خاص آن زمان برگردد؛ چرا که در آن زمان مردم سواد رسانه‌ای عمیقی نداشتند و در نتیجه رسانه‌ها (مثل رادیو و سینما) می‌توانستند با استفاده از شیوه‌هایی مانند جلوه‌های ویژه یا حتی ساخت برنامه‌های ساده، تخیل یا توهم خود را به جای واقعیت به مخاطبان عرضه کنند و آنها هم، چون از سواد و دانش لازم برای فهم واقعیت، بازنمایی و نحوه درک ژانرهای مختلف برخوردار نبودند،‌این مطالب را می‌پذیرفتند. مثلا زمانی که به تازگی تلویزیون اختراع شده بود، مردم در کشورهای مختلف مفهوم تصویر و رابطه آن با واقعیت را درک نمی‌کردند؛ بنابراین وقتی فیلمی‌پخش می‌شد حتی اگر تخیلی یا گزارشی از واقعیت بود، آن را عین واقعیت تلقی می‌کردند.

اما با گذشت زمان و از دهه 60 میلادی (1340 هجری شمسی) به بعد، تکثر و تنوع رسانه‌های جمعی به حدی رسید که مخاطبان در کشورهای مختلف بدون فراگیری مجموعه مهارت‌ها و دانش مصرف رسانه‌های مختلف و هم چنین تفسیر آنها نمی‌توانستند ادامه حیات دهند؛ بنابراین مخاطبان، متنوع شده و در عین حال سواد و دانش لازم برای درک محتواها را نیز پیدا کردند. قطعا زمانی که مخاطب توانست مهارت خودگشایی یا تفسیر محتوا و نحوه تبدیل انگیزه برنامه سازان به محتوا را برای خود تفسیر کند، ابزار تاثیرگذاری از رسانه نیز گرفته شد.

البته دوباره و از دهه 80 میلادی به بعد و با ظهور رسانه‌های نوین، بویژه رسانه‌های الکترونیک، رشد مکانیسم جلوه‌های ویژه و نیز تکنیکها و امور فنی مربوط به برنامه سازی، رسانه قدرتی مضاعف بر سواد و مهارتهای مخاطب پیدا کرد و قادر شد پیام‌های خود را به صورت پنهان و به شیوه‌ای پیچیده تر از سطح دانش و مهارتهای مخاطبان دسته بندی کرده و به آنها عرضه کند. بنابراین به طور کلی می‌توان‌این‌گونه نتیجه گرفت که تغییر تکنولوژی، کشف علوم و فنون جدید در روانشناسی و هم چنین تکنیک‌های پرداخت پیام، حوزه جغرافیایی پوشش پیام‌های رسانه‌ای مختلف، مدیریت یک رسانه یا کانال خاص یا مدیریت و نحوه چیدمان نظام رسانه‌ای و سازمانهای رسانه‌ای باعث شد ارتباط گران، برنامه سازان و تولیدکنندگان بتوانند ابزارها و مکانیسم‌هایی برای محتوا یا مدیریت و هدایت یک برنامه خاص به نحوی در اختیار بگیرند که بر مخاطبان بیشتری، اثرات وسیع تر و عمیق تری بگذارند.

در نقطه مقابل جامعه و انسانها نیز به عنوان مخاطبان رسانه‌های جمعی در یک چالش گسترده و وسیع، با تلاش برای به دست آوردن مهارتهای زندگی و نیز تسلط بر توان رسانه‌ها، سعی کرده و می‌کنند دانش و مهارت‌های لازم برای نحوه بهره وری از رسانه را در اختیار خود بگیرند. در واقع‌این همان رقابت و نزاعی است که همیشه بین مخاطب و رسانه وجود داشته و دارد؛ زیرا رسانه‌ها هم در واقع مجموعه‌ای از افراد هستند که درون سازمانهایی با اهداف سیاسی، اقتصادی و فرهنگی خاص گرد هم آمده اند؛ بنابراین می‌توان گفت رسانه، کاتالیزور یا مجرای انتقال اثراتی است که صاحبان آن از راه اندازی اش انتظار داشته اند.

تولیدکنندگان و مدیران در رسانه‌ها از یک سو درصدد خدمت رسانی به مخاطب، کشف حقیقت و افزایش آگاهی و دانش مردم بوده و از جانب دیگر نیز به دنبال آن هستند که پیام‌ها و خواسته‌های مورد انتظار گروه‌های دیگر مانند آگهی دهندگان یا به طور کلی کسانی که از نظر مالی به آنها کمک می‌کنند را به جامعه منتقل کنند. در‌این جا مخاطبان علاوه بر آن‌که باید در باره کانال‌های رسانه‌ای (صوت، تصویر، نوشتار و غیره) مهارت‌هایی را کسب می‌کنند، درباره ژانرهای برنامه‌ای نیز باید مهارت و دانش لازم را به دست آورند؛ مثلا‌این‌که فیلم با خبر چه تفاوت‌هایی دارد، المان‌های مختلف کاگردانی، نقش آفرینی و موسیقی در فیلم چه نقشی دارند، ژانرهای فرعی مانند علمی‌-  تخیلی و غیره کدامند، در هر یک از‌این ژانرهای اصلی و فرعی، هدف چیست و نقطه اشتراک معرفتی تولیدکننده و مخاطب در کجاست.

هرچه میزان دانش و آگاهی در میان مخاطبان نسبت به خود رسانه، کانال ارتباطی، ژانرهای اصلی و فرعی و در ورای آن، اقتصاد سیاسی رسانه‌ها بیشتر باشد، فرد توانایی بیشتری برای در اختیار گرفتن فرآیند مصرف خود خواهد داشت. مخاطب باید آگاه باشد و بداند چه افرادی، با چه اهدافی و چگونه از طریق محتوای ساخته شده در پی چگونه اثرگذاری بر گرایش، رفتار و نگرش‌های او یا سایر افراد در جامعه هستند. او از طریق‌این آگاهی و مهارت‌های مرتبط با آن می‌تواند از طریق توافق بنیادین با نظام ارزشی تولیدکنندگان و هم چنین اقتصاد سیاسی رسانه، با‌ایدئولوژی تهیه کنندگان همسو شده و‌این پیام را به عنوان یک پیام خودی دریافت کند، یا‌این‌که هر جا احساس کرد‌این پیام خودی نیست و فردی با انگیزه سیاسی و اقتصادی خاصی قصد دارد نگرش و دانش او را تحت تاثیر قرار دهد، مقاومت کند؛ البته به یاد داشته باشیم در نهایت مقاومت هم نوعی تاثیرپذیری تلقی می‌شود؛ زیرا یک یادآوری مجدد از ارزش‌ها و آگاهی‌های موجود خود فرد است. فرد با هر بار مقاومت در مقابل پیام‌های غیر خودی، نسبت به خود و نیز تیپ شناسی و انگیزه شناسی غیرخودی مقاومت می‌کند و تمام این‌ها را می‌توان در ذیل مفهوم اثر مطالعه کرد؛ اما با‌این تذکر که مفهوم اثر در‌اینجا به معنای کلاسیک آن یعنی آنچه که صرفا رسانه می‌خواهد یا نمی‌خواهد و به طور ناخودآگاه عرضه می‌کند و جامعه هم ناخودآگاه آن را می‌پذیرد، نیست؛ بلکه در‌اینجا اثر به معنای اعم از خودآگاه یا ناخودآگاه کنش ارتباط گران و کنش متقابل مخاطبان در لحظه مصرف و پس از آن تعریف می‌شود که به معنای امروز اثرات رسانه‌ای هم نزدیک تر است.

* با توجه به آنچه فرمودید آیا می‌توان چنین نتیجه گرفت که آموزش سواد رسانه‌ای می‌تواند کمک کند مخاطبان حتی خلاف آنچه رسانه‌ای می‌خواهد و قصد دارد به آنها القا کند، از برنامه‌های آن رسانه برداشت کنند، به بیان دیگر به ارزشهای خود نزدیک تر شوند؟

می‌تواند چنین اتفاقی نیز نیفتد. سواد رسانه‌ای، به معنای دانش و مهارت‌های مرتبط با آن برای عملیاتی کردن‌این دانش، به مخاطب‌این امکان را می‌دهد که حتی لذت بیشتری از مصرف رسانه‌ای خود ببرد یا حتی گاهی آمادگی بیشتری برای اثرپذیری داشته باشد، یعنی لذت بیشتر می‌تواند به معنای آمادگی برای اثرپذیری بیشتر هم باشد.

سواد رسانه‌ای یک تیغ دولبه است. ابزاری است که مخاطب به وسیله آن می‌تواند با ما (البته به شرطی که ما و مخاطب در اهداف و ارزش‌های زیرین خود همسو باشیم) همراهی و هم‌رنگی بیشتری پیدا کند و در نتیجه با داشتن‌این دانش و مهارت، آمادگی بیشتری برای پذیرش اثری که ما به او عرضه می‌کنیم، داشته باشد و در صورتی که‌این سواد متکی بر ارزش‌ها و نگرشی باشد که با اهداف و برنامه‌های ما تفاوت و تناقض داشته باشد مخاطب می‌تواند از همین ابزار علیه ما استفاده کرده و امکان اثرگذاری را از ما سلب کند؛ مثلا در جامعه ما سواد عمومی‌درباره ژانر فیلم وجود ندارد. حال اگر با برنامه سازی، ارایه نقد، مقاله و غیره کنجکاوی‌هایی درباره‌این ژانرها در ذهن مردم‌ایجاد کنیم؛ آنگاه اگر یک فیلم علمی‌- تخیلی یا تاریخی خوب که مبتنی بر اصول‌این ژانرها ساخته شده، عرضه شود؛ قطعا تعداد بیشتری از مردم، قدر چنین فیلمی‌را دانسته، لذت برده و شاهکارهای نهفته در آن را بیشتر درک می‌کنند؛ بنابراین سواد رسانه‌ای در‌اینجا به برقراری ارتباط بیشتر بین تهیه کننده و مخاطب کمک می‌کند.

اما اگر اصول واقع نمایی رسانه‌ای و خبر را به مخاطبان بیاموزیم، یعنی به او بگوییم خبر هیچ‌گاه مساوی واقعیت نیست؛ بلکه یک روایت یا برداشتی از واقعیت است و به‌این معنا هیچ رسانه دروغگو یا حقیقت گویی به معنای مطلق در جهان وجود ندارد؛ با‌این تعریف دیگر نمی‌توان در ادامه به مخاطب‌این طور گفت که فقط رسانه‌های بیگانه هستند که گاهی حرفهایشان چنین و چنان است؛ چراکه ممکن است مخاطب با تکیه بر مفاهیمی‌که به او ارایه شده، چنین تفسیر کند که فلان روزنامه، مجله یا رادیو و تلویزیون خود ما نیز تابع چنین خصلتی است، یا‌این‌که اگر زمانی بخواهیم عملیات اطلاعاتی انجام دهیم نیز با وجود چنین مخاطبی، با مشکل روبرو خواهیم بود؛ زیرا او از مفاهیم پایه‌ای برخوردار بوده و در نتیجه امکان باورپذیری رسانه‌ای‌اش کاهش پیدا کرده است؛ در حالی که هدف ما از‌این عملیات اطلاعاتی در نظام خبری و رسانه‌ای،‌این است که مخاطب با اعتماد کامل و حتی گاهی اعتماد کورکورانه با رسانه برخورد کند.

به یاد داشته باشیم سواد رسانه‌ای به مخاطب چشم بصیرت می‌دهد. چشم بصیرت بین آگاهان و عاقلان، همدلی و هم رایی و بین انسانهای دارای اهداف نه چندان هم زبان و همدل، اختلاف‌ایجاد می‌کند.

‌* آیا دانش، تجربه و آگاهی‌های پیشین مخاطب در سواد رسانه‌ای او و در نتیجه میزان تاثیرپذیری اش از رسانه‌ها نقش دارد؟

سواد رسانه‌ای هم نوعی آموزش است و از آنجا که در تمام آموزش‌های امروز ما، آموزش‌ها، دانش‌ها و نگرش‌های پیشین نقش داشته و بر نوع آموزش و برآیند نهایی آن اثر می‌گذارند، در نتیجه درباره سواد رسانه‌ای هم چنین است.

اما آنچه متاثر از‌این سوال درباره سواد رسانه‌ای می‌توان گفت‌این است که هر جامعه‌ای دارای مجموعه‌ای از داده‌های زیرین درباره حقیقت، واقعیت، تصویر، بیان، سخن و‌این نوع مفاهیم نظام ارتباطی است که در هر کشور با کشور دیگر تفاوت‌های زیادی دارد. مثلا فرهنگ‌ایرانی، فرهنگی سخن محور (شفاهی)، عرفانی، اخلاق گرا، الهیاتی و حکمانی است؛ در حالی که برخی رسانه‌ها مبتنی بر تصویر حرکت می‌کنند (سینما، تلویزیون، گرافیک و ...) اگر بخواهیم مفاهیم پایه تصویر نظیر تصویر دو بعدی، پرسپکتیو و غیره را به جامعه خودمان بیاموزیم باید مفاهیم را از بنیان تغییر دهیم؛ اما کشورهای دیگری که بیشتر به فرهنگ تصویری گرایش داشته اند، در المانهای تصویری به اندازه ما مشکل ندارند؛ بلکه در ترویج فرهنگ ادبی و سخن محور با مشکل روبرو خواهند شد.

یکی دیگر از موضوعاتی که همیشه در سنت‌های‌ایرانیان وجود داشته‌این است که فاصله بین حقیقت و دروغ چهار انگشت است؛ یعنی آنچه می‌شنوی ممکن است دروغ باشد، اما آنچه خودت می‌بینی حتما درست است (شنیدن کی بود مانند دیدن). ظاهرا چنین ادبیاتی، به دیدباوری توصیه دارد. در حالی که امروز در عرصه رسانه‌ای می‌بینیم رسانه‌های بصری هم با واقعیت فاصله دارند و آنچه عرضه می‌کنند، نه تمام واقعیت؛ بلکه گوشه‌ای از آن است، یعنی گاهی ما تنها تکه‌ای از واقعیت را می‌بینیم و قطعا بر اساس آن نمی‌توانیم به همه واقعیت پی ببریم.‌این مثالها حاکی از آن است که برای ارایه و رواج برخی مسایل در جامعه باید ابتدا روی معرفت شناسی توده‌های مردم کار کرد که مثلا واقعیت را نمی‌توان از یک زاویه و از یک دوربین دید؛ بلکه باید از زوایای مختلف، با دوربین‌های مختلف دید و صداهای متفاوت را شنید تا بتوان از ترکیب آنها واقعیت را شناخت.

در مجموع می‌توان چنین گفت که سواد رسانه‌ای در عمق خود به مفاهیم پایه ادراک بشری، نوع یا جایگاه حواس پنج‌گانه انسان در درک انسانی و استنباط مفهوم حقیقت در تصویر و بازنمایی مرتبط می‌شود؛ بنابراین اگر بخواهیم یک سوا درسانه‌ای عمیق و وسیع در جامعه داشته باشیم که بر اساس آن افراد جامعه بتوانند در مقابل تمام رسانه‌های برون مرزی و هر فردی که - با هر انگیزه و دلیلی برای منافع سیاسی یا مادی خود - صاحب رسانه‌ای شده، مقاومت کنند و فردیت و انسانیت، مسلمان بودن و رسالت خود را محقق کنند، باید به‌این ابزار دانش، معرفت و بصیرت احاطه پیدا کنند تا بتواند به‌این مقاومت درونی در مقابل رسانه‌های با انگیزه نادرست، چه در داخل و چه در خارج برسند.

* با توجه به دیدگاه شما می‌توان چنین نتیجه گرفت که تاثیر بیشتر یک رسانه خاص بر مردم جامعه، هم به نوع رسانه و هم به نوع فرهنگ آن مردم (شفاهی، کتبی و غیره) بستگی دارد؟

بله هر دو می‌توانند تاثیر داشته باشند. هم فرهنگ و هم رسانه که البته در حوزه رسانه اگر بخواهیم دقیق تر شویم باید از خصلت‌های رسانه یا کانال ارتباطی اش (صوتی، تصویری، کلام و...) برد زمانی و مکانی آن، ‌این‌که یک تکنولوژی هم زمان است یا تاخیری، توزیعی است یا پخش، تکنیک‌های بکار رفته در تولید محتوای رسانه، مهارت، دانش،‌ایدئولوژی و حتی روابط کاری بین پرسنل تولیدکننده رسانه و در ورای سازمان رسانه‌ای نیز از منابع تامین هزینه و بودجه، تعیین شرح وظایف و اساسنامه رسانه نام ببریم.

همان‌گونه که پیش از‌این نیز بیان شد رسانه‌ها برای تامین نظر مدیران و نیز تامین کنندگان مالی خود باید در برنامه سازی‌هایشان دخل و تصرف کنند؛ بنابراین می‌توان نتیجه گرفت میزان دوری و نزدیکی رسانه‌های مختلف نسبت به منابع قدرت و ثروت که در نهایت نوع محتوا، نحوه چیدمان مدیران، نحوه انتخاب خود پرسنل و نیز‌ایدئولوژی حاکم بر رسانه را مشخص می‌کند، بر مخاطبان نیز اثرگذار خواهد بود. هرچه رسانه‌ای با توجه به میزان وابستگی‌های اقتصادی و سیاسی‌اش، از توده‌های مردم یا حداقل گروهی از توده‌ها دورتر شود، قطعا محتوای خروجی آن نیز از ذهنیت و دانش  مخاطبان فاصله خواهد گرفت و در نهایت هم به اثرناپذیری منجر خواهد شد. از سوی دیگر هرچه رسانه به توده مردم نزدیک تر باشد و حالت عمومی‌تر و مردمی‌تری داشته باشد، مخاطبان هم پیشاپیش و بلاشرط برای اثرپذیری از او آمادگی خواهند داشت؛ زیرا آن را توصیه و علم یافته و بیانی از انسانهای خودی، دلسوز و دارای انگیزه‌ای می‌دانند که به آنها اصول زندگی بهتر و انسان بودن را می‌آموزد.

* گاهی عنوان می‌شود رسانه‌های بیگانه بر مردم تاثیر بیشتری نسبت به رسانه‌های داخلی دارند؛ ‌این در حالی است که رسانه‌های داخلی هر کشوری به دلیل شناخت و نزدیکی بیشتر با مردم خود باید اثرگذاری بهتر و بیشتری بر آنها داشته باشند. چرا و چگونه‌این اتفاق می‌افتد؟

نمی‌توان دلایلی قطعی و همیشگی برای چنین سوالی عنوان کرد؛ اما می‌توان گفت برآیندی از عوامل مختلف در‌اینجا نقش دارند که برخی به میزان دانش و مهارت در تکنیک‌های تولید و ارایه  محتوا و برخی نیز به ارزش‌های ذهنی مخاطبان و فاصله آنها با ارزش‌هایی ارتباط گران بر اساس آنها برنامه سازی می‌کنند، مربوط می‌شوند. ترکیبی از‌این دو دسته عوامل می‌تواند تعیین کند که چه رسانه‌ای از قابلیت اثرگذاری بهتری برخورداراست. قطعا فردی که روانشناسی ذهن مخاطب را بهتر می‌داند یا به اصول اطلاع رسانی در حوزه‌های مختلف، آگاهی بیشتری دارد، ابزار اثرگذاری بهتری نیز در اختیار دارد.

به عنوان مثال مردم ما ممکن است‌این طور فکر کنند که دولتهای خارجی دلشان به حال ما نسوخته است که صرفا برای تنویر افکار عمومی‌ایرانیان، ‌این همه شبکه ‌ایجاد کرده و هزینه آنها را می‌پردازند؛ بلکه به دنبال اثرگذاری بر جریانهای داخلی ما هم هستند که‌این خود نوعی مقاومت منفی را دامن می‌زند. از سوی دیگر ممکن است برخی نیز ‌این‌طور گمان کنند که دولت‌های خارجی بیش از رسانه‌های دولتی داخلی، برای بازنمایی واقعیت‌ها و بویژه مسائل تلخ موجود در جامعه ما انگیزه دارند. ترکیب‌این دو نظر که رسانه‌های خارجی انگیزه بیشتری برای بیان واقعیت‌ها دارند و در عین حال دروغ هم می‌گویند و‌این‌که رسانه‌های داخلی، دلیل بیشتری دارند برای آنکه دروغ نگویند و البته همه واقعیت‌ها را هم بیان نکنند؛ به‌ایجاد یک بازی ذهنی بین مردم ما و رسانه‌های خارجی منجر می‌شود. در‌این بازی، رسانه‌های خارجی با داشتن مهارت‌های بالاتر تولید برنامه می‌توانند خود را به عنوان دلسوزان مردم نشان داده و با عرضه محتواهایی، چنین القا کنند که آنچه ما می‌گویند به حقیقت نزدیک‌تر است و از بیان این‌ها انگیزه سیاسی هم ندارند. حال،‌ این‌که مخاطبان کدام نظر و عقیده را به عنوان اولویت خود پذیرفته و بر اساس آن، به خوانش و تفسیر محتواها بپردازند، حالت‌های مختلفی پیدا می‌کند که خروجی آن در رفتار آنها قابل مشاهده است.

* فکر می‌کنید تنها راه مخاطب برای مصون ماندن‌ این است که مهارت برخورد با رسانه‌ها را بیاموزد؟

هم مخاطب باید مهارت برخورد با‌این نوع رسانه‌ها و نیز رسانه‌های داخلی را بیاموزد و هم اگر ما به دنبال‌این هستیم که رابطه بین مخاطبانمان با رسانه‌های خارجی به شیوه‌ای معقول و در راستای منافع ملی و مصالح نظام و جامعه مان هدایت شود (نه‌این‌که قطع شود)، باید در شیوه مدیریت و هدایت رسانه‌های داخلی تغییراتی‌ایجاد کرده و امتیازات مثبتی که در مواقعی رسانه‌های خارجی می‌توانند داشته باشند را از آنها بگیریم.

گاهی اتفاق می‌افتد که ما بدون آن‌که رسانه‌ها و سازمان‌های داخلی خود را تنبیه کرده یا تغییر دهیم، صرفا به بیان واقعیت درباره اغراض دیگران یا حتی سیاه نمایی می‌پردازیم که‌این امر می‌تواند در ذهن مخاطب، سناریوی تلاش مذبوحانه برای دشمن تراشی را دامن بزند، ضمن‌این‌که چنین تبلیغات منفی، مخاطبان ما را بیش از پیش به سمت رسانه‌های خارجی هدایت می‌کند.

به طورکلی علاوه بر استفاده از تکنیک‌های خاص عملیات روانی باید سعی کنیم نظام رسانه‌ای خود را نیز از لحاظ اقتصادی و سیاسی، مدیریت و سطح سواد و آموزش پرسنل را به نحوی تغییر دهیم که بتوانند با نیازها و همچنین سطح توان و ادراک جامعه همنوایی بیشتری داشته باشند تا حداقل بخشی از جامعه از سر ناچاری یا احساس نیازی واقعی یا کاذب به سمت رسانه‌های برون مرزی سوق پیدا نکند و در معرض آسیب پذیرفتن از پیام‌های مغرضانه آنها قرار نگیرد.