کلیشه ها در روزنامه‌نگاری

کلیشه ها در روزنامه‌نگاری

از خود پرسیده­اید ترکیب­هایی چون 'به قتل رساندن'، 'به عمل آوردن' یا ' ویران ساختن ' چگونه به ادبیات روزنامه­ نگاری ما راه یافته است؟ مگر قتل جایی است که کسی را بتوان به آن جا رساند؟ مگر به عمل آوردن ، به معنای فرآیند آماده کردن محصولی نیست؟ یا مگر دو مفهوم متضاد ویران و ساختن را می­شود در کنار هم به کار برد؟

     پاسخ در بیشتر زمان­ها این است: همه این طور می­نویسند. بهانۀ جالبی هم در این مواقع شنیده می­شود: غلط مصطلح! یعنی چون دیگران غلط گفته­اند و نوشته­اند،  اگر من هم بنویسم، اشکالی ندارد.  

     محدود بودن قلمرو واژگان مشکل محیط رسانه­ای ما نیست. کار خبر رسانی چون باید با شتاب و در مهلت محدود به اجرا گذاشته شود، ناچار تکرار و کلیشه در آن راه خواهد یافت؛ مگر آن­که خبرنگار بخواهد و نیاز آن را احساس کند که آرایش و گزینش متفاوتی در نوشتۀ خود رعایت کند.                                             

    خیال ندارم بحث درست و  نادرست نویسی را به میان بکشم. می­خواهم از مشکل بزرگ­تری در فضای رسانه­ای ما به نام کلیشه بنویسم. در ادبیات، در هنر و در روزنامه­ نگاری کلیشه به معنای تکرار کامل کار موفق یکی،  در اثر دیگری است. برای نمونه وقتی کارگردانی در فیلم خود از ترفندهای رایج در کار دیگران استفاده کند، می­گویند او در فیلم خود، از فلان کلیشه بهره برده است. در کار رسانه­ای از آن­جا که عنصر تکرار در شمارگان بالا وجود دارد، این کلیشه­ها و تکرارها بیشتر آزار دهنده به نظر می­آیند. تصور کنید در یک صفحۀ حوادث در روزنامه­ای که ناچار چندین خبر از قتل کسی به دست دیگری دارد، ترکیب به قتل رساندن، چندین بار تکرار شود.

 ‌   کلیشه­ها دو صفت برجسته دارند: بسیار تکرار می­شوند و نویسنده در کاربرد آن خودکار و بدون اندیشیدن عمل می­کند. از آن جا که نوجویی و تازه شدن از خصلت­های همیشگی روزنامه­نگاری است، این هر دو خصلت به نگارش و گویش اهل رسانه لطمۀ جدی وارد می­کند. چون تازگی و تنوع را که شرط اساسی 'خواندنی نوشتن' است را از نوشتار روزنامه نگار می­گیرد. برای نشان دادن گستردگی دامنۀ کلیشه­ها، تعدادی از آن­ها را تنها در ادبیات رسانه­های ورزشی می­آورم. می­توان کلیشه­های رشته­های دیگر روزنامه­نگاری مثل هنری، سیاسی، اجتماعی یا حوادث را هم به همین شکل جمع آورد. کلیشه­های ورزشی چون دایرۀ کاربرد گسترده­تر و تکرار فراوان­تر است، شاید به چشم آشناتر بیاید:

* واژۀ عربی مداوا، به معنای درمان به یاری دارو( دوا) است. در گفتار و نوشتار ورزشی، هر وقت ورزشکاری آسیب ببیند و درمان برای او لازم باشد، واژۀ مداوا به کار می­رود؛ چه درمان به شکل گذاشتن یخ باشد، چه استفاده از حرکت­های کششی و نرمشی یا انتقال ورزشکار به بیمارستان برای بستری کردن یا جراحی و. . . کاربرد افشانۀ بی­حس کننده.

* ترکیب جوان جویای نام: این ترکیب از شاهنامه است. اما در رسانه­ها هرگاه از یک جوان یاد می­شود، به طور خودکار استفاده از صفت 'جویای نام بودن' برای او، گویا حتمی است.

* کلیشۀ ظاهر شدن، به جای کار کردن، بازی کردن، نشان دادن یا اجرا کردن: {. . .} امروز، خطرناک ظاهر شده یا {. . .} در این بازی خوب ظاهر شده یا {. . .} بسیار دونده ظاهر شده یا این تیم، در نیمه دوم پر تلاش ظاهر شد.

* وقتی تیم آ  برده و تیم  ب باخته باشد: زمان برای تیم آ به کندی و برای تیم ب به تندی می­گذرد.       

* وقتی مدافع تیم ب، یک یا دو خط در بازی جلوتر بازی کند: {. . . } مدافع پیش تاختۀ تیم ب . . .

* صرف فعل خواستن: دشوار است که امروز دریابیم اول بار چه کسی این ترکیب را به کار برده است. اما حالا هر تیمی یا ورزشکاری پیروز شود، در بارۀ آن می­گویند :{. . .} فعل خواستن را خوب صرف کرد. یا برعکس، اگر موفق نباشد: فعل خواستن را درست صرف نکرد.

* کمند مصدومیت: این ­که خود مصدر مصدومیت درست یا نادرست است، بماند. اما هر بازیکنی به دلیل صدمه دیدن، مجروح بودن یا بیمار شدن در یک بازی حاضر نشود، گویا در بارۀ او فقط باید ترکیب:{... } امروز در کمند مصدومیت افتاده  یا{. . . } هنوز از کمند مصدومیت رهایی نیافته را به کار برد. نیز گویا اگر بهبود یافت تنها باید از ترکیب {. . .} از کمند مصدومیت رها شده  را به کار برد.

* تر کیب توپ در درون دستان دروازه بان هم ترکیب تازه­ای است: توپ، درون دستان دروازه­بان جا گرفت. به هر حال توپ فوتبال را به هیچ ترفندی نمی­توان درون دست کسی گذاشت؛ مگر آن که منظور در دستان دروازه­بان باشد.

* در گزارش­های ورزشی، کم اتفاق می­افتد که نتیجه، به دست آید، یا حاصل شود یا . . . گویا تنها باید از ترکیب رقم خوردن استفاده کرد: با این نتیجه که امروز  رقم خورد   یا در این بازی هر نتیجه­ای  رقم بخورد یا  در این بازی نتیجۀ مساوی برای دو تیم رقم خورد.

* نکتۀ با مزه این­که تا نزدیک به دو دهه پیش، پیروزی در بازی فوتبال دو امتیاز و مساوی یک امتیاز داشت. در نتیجه برابر شدن دو تیم به معنای تقسیم برابر امتیاز برد بازی بود( هر تیم یک امتیاز). این قاعده در مورد تیم برنده، این سال­ها تغییر کرده است. هر برد، سه امتیاز و هر مساوی یک امتیاز دارد. بنابراین وقتی دو تیم مساوی می­کنند، دیگر نمی­توان فرض کرد دو تیم امتیاز بازی را بین خود تقسیم کرده­اند! اگر قرار بود تقسیم کنند، به هر تیم یک و نیم امتیاز باید برسد؛ نه یک امتیاز.

* واژۀ چاشنی را عطاء به­منش بنیان­گذار گزارشگری ورزشی در رادیو و تلویزیون نخست به کار برد. حالا این کلیشه کاربرد گسترده­تری یافته است: چاشنی خشونت، چاشنی شانس، چاشنی شدت، چاشنی دقت و حتی چاشنی بی­دقتی!  

* سر و شکل دادن امروز به جای نظم دادن، جا گیری یا تصحیح،  کاربرد پیدا کرده است. مجسم کنید قرار است ضربه­ای به سوی دروازه­ای زده شود و مدافعان در برابر این ضربه صف ببندند. گفته می­شود: دفاع، سر و شکلی به خودش می­گیرد. یا اگر دروازه بان این کار را عهده­دار شود: دروازه بان سر و شکلی به صف مدافعان می­دهد و. . . با این همه ترکیب کلیشه­ای سر و شکل برای ورزش بیگانه­وار به نظر می­آید.

* سر بریدن یادگار بیداد سرداران و حاکمان باستانی است. امروز این کار فقط در کشتارگاه­ها مصداق دارد. اما در فضای ورزشی ما هر گاه بخواهند بگویند به تیمی یا ورزشکاری ظلم شد یا حق تیم یا ورزشکاری را ندیده گرفتند، می­گویند: سر{...} را بریدند. یا  داور سر تیم{...} را برید. در این استعاره به هر حال اغراق بزرگی می­شود سراغ کرد.

* ترکیب راهی شدن در ادبیات ورزشی ما کاربرد گسترده­ای یافته است: توپ راهی بیرون شد، ضربۀ فلانی راهی کرنر شد و . . .

* جا خوش کردن ترکیب جالبی است که به طور معمول مفهوم مثبتی را به ذهن می­رساند. رسم شده است که می­گویند: تیم فلان در قعر جدول جا خوش کرده است. به هر حال انتهای جدول نباید محل خوشایندی باشد.

* تفکر از مفهوم­های عالی در فرهنگ انسانی است. این روزها در ورزش ما این واژه را به مفهوم سلیقه، روش، برداشت و روش و بیشتر برای مربیان به کار می­برند. اما برخی از این مربیان در ظاهر و در عملکرد خود، چندان مناسبتی با مفهوم عمیق تفکر ندارند.

* پرچم زدن در ادبیات نگارشی ما، تا این اواخر هیچ پیشینه­ای ندارد. گذشته از بی معنا بودن، در این کاربرد زیبایی هم نمی­توان سراغ کرد.

     از این نمونه­ها فراوان می­توان به دست داد. تکرار می­کنم: شاید بسیاری از این واژه­ها و ترکیب­ها نادرست نباشند. نکتۀ آزار دهنده در تکرار همیشگی آن­ها و این است که گویی هیچ ترکیب و واژۀ دیگری را نباید یا نمی­توان جایگزین این­ها کرد. به یاد دارم در دهۀ 50 شمسی «آلبرت کوچویی» در رادیو، خبرهای هنری را تنظیم می­کرد و در بخش­های خبری می­خواند. هربخش اخبار هنری هم به یک رشته از هنرها اختصاص داشت. تصور کنید نویسنده باید خبرهای چند اجرای نمایش، برپایی چند نمایشگاه نقاشی یا پیکره­سازی یا چند برنامۀ نمایش فیلم را برای اجرا در فرصت پنج دقیقه آماده کند. کوچویی این هنر را داشت که متن خبرها را طوری تنظیم کند تا در مجموع، به هیچ شکل عامل تکرار در متن­ها راه نیابد. روشن است که چنین کاری نیاز به آمادگی ذهنی، پرهیز از کلیشه­ها و کوشش برای تنوع بخشی در کار خبری و گزارشی دارد.

    نکتۀ دیگر سبک و شیوۀ نگارش ویژۀ هر خبرنگار یا گزارشگر رسانه­ای است. تردید نکنیم که سبک و شیوۀ قابل قبول و متفاوت با دیگران، حاصل پرهیز از کلیشه­های رایج است. خبرنگار و گزارشگری که در کاربرد هر واژه و ترکیب، اندکی درنگ کند و تلاش کند تا با گسترۀ واژگانی بیشتر و متفاوت­تر بنویسد، خواه ناخواه به سبک و شیوه­ای متفاوت در گویش و نگارش کارهای خود دست می­یابد. اگر چنین نباشد، به نظر می­رسد که تمام متن­های خبری و گزارشی در تمامی رسانه­ها را یک نفر یا یک دستگاه مکانیکی تولید متن، تدارک می­کند.