از چاپخانۀ مسعود تا شب‎های بخارا

از چاپخانۀ مسعود تا شب‎های بخارا

می‎خواستم مقدمه‎ای پروپیمان برای این گفت‌وگو بنویسم؛ اما دیدم کمتر روزنامه‌‎نگاری است که علی دهباشی متولد قزوین و همشهری دخدا و میرعماد را نشناسد و تازه اگر هم کم بشناسدش با جست‌وجویی بسیار ساده می‎تواند ده‎‌‌ها صفحه اطلاعات دربارۀ او بدست بیاورد. پس تصمیم گرفتم گفت‌وگویی که از او می‎گیرم آنقدر جذاب و تازه باشد که نیازی به مقدمه نداشته باشد و حالا شما را دعوت می‎کنم که برای اولین بار پای گزارش مصاحبه‎ای از سردبیر مجلۀ بخارا بنشینید که او در آن از تجربه‎‌‌های حوزۀ چاپ و نشرش می‎‌‌گوید.

***

تا جایی که میدانیم شما به صورت تجربی وارد حوزۀ روزنامه نگاری شده اید با توجه به این‌که در گذشته بیشتر روزنامه نگاران موفق و معروف ما به صورت تجربی به این کار می‌پرداختند، از نظر شما برخورداری از تحصیلات چقدر برای روزنامه‌نگار شدن ضروری است؟ آیا مانند حوزه های هنر و ادبیات شرط اصلی این است که باید استعداد داشت یا فراگیری فن این کار به تنهایی میتواند راهگشا باشد؟

- کسی که به دانشگاه می‌رود دارای تجربیاتی می‎شود و کسی هم که در حوزۀ حرفه‎ای مستقیما وارد می‎شود تجربیات متفاوتی خواهد داشت، من تضادی میان این دو نمی‎بینم و به نظرم هردو لازم هستند؛ خود من به عنوان یک علاقمند وارد این حوزه شدم. مثل هربچه‎ای در محیط خانوادگی بزرگ شدم که لای دست و پای من پر از مجله و کتاب بود؛ پدرم از خوانندگان جدی مجلۀ ترقی بود که لطفالله ترقی از روزنامه‎نگاران برجسته منتشرش می‎کرد. طبیعی بود که ما هم از بچگی شروع کردیم به مجله خواندن، من از «کیهان بچه‎ها» شروع کردم. این علاقۀ زیاد مرا از این سوی صحنه به پشت صحنه برد. شما وقتی خیلی علاقۀ زیادی به یک چیز داشته باشید کم کم جایگا‎هتان نسبت به آن چیز عوض می‎شود و از کسی که پشت ویترین می‎ایستد و لذت می‎برد به یکی از دستاندرکاران تولید آن پدیده تبدیل می‎شوید.

این مسئله راجع به من هم صدق کرد و علاقه‎ام مرا به نوشتن واداشت و از چهارم دبستان دست به نگارش قطعات کودکانه‎ای زدم. گاهی چاپ شدن این نوشته‎ها در عوالم بچگی مرا تشویق و تهیج کرده و شوقم را برای ادامۀ راه تشدید می‎کرد و این سیر تاجایی برد مرا که دیگر فقط می‎نشستم چیزی بنویسم که جایی چاپ شود؛ البته روزنامه‎نگاران آن زمان هم چیزهایی در من کشف می‎کردند. بالاخره این شوق باعث شد که من به پشت صحنه بروم و با کار غلط‎گیری به عنوان نمونه‎خوان در چاپخانۀ مسعود صدر و بعد چاپخانۀ بهمن و مجلۀ سخن شروع کردم.

این مصصح بودن چگونه از شما یک ویراستار ساخت؟ اصول ویراستاری را کجا فراگرفتید و چگونه؟

- خب، زیرا این پیشروی ادامه پیدا کرد چون من به این کار قانع نبودم. به علت این‌که پیش از آن هم تجربیاتی داشتم، پشتکار و علاقه‎ام را به کار بستم و شروع کردم به جذب کردن و بلعیدن اطلاعات و بعد نوشتن چیزهایی که مرا پیش می‎برد.

 این شانس را هم داشتم که از نوجوانی لای دست و پای آدمهای بزرگ بزرگ شدم و از ایشان آموختم و آنها درست نوشتن را به من یاد دادند.

میان تصحیح و ویراستاری چه تفاوتی میبینید؟

- هرکدام جایگاه مهمی دارند؛ تصحیح نمونه‎ها، نسخه‎پردازی و ویرایش هرکدام جایگاه بسیار مهمی در تولید متن دارند. مخصوصا ویرایش کار مهمی است؛ الان برخی فکر می‎کنند «می‎باشد» را بکنند «است» می‎شود ویراستاری،... اما ویراستاری از نویسندگی در برخی جاها مهمتر است. اما در ایران ویراستاری کار بی‎ارج و قربی است.

همیشه دعوایی میان ویراستاران و نویسندگان وجود دارد؛ این چالش را چگونه میبینید؟

- هیچ کجای دنیا این‌گونه نیست، مگر این‌که نه نویسنده، نویسنده باشد و نه ویراستار، ویراستار. بزرگترین نویسندگان دنیا ویراستار داشتند؛ برای مثال مکاتبات همینگوی با ویراستارش در دو جلد چاپ شده است.‎ اگر آن ویراستاران نبودند این نویسندگان بزرگ به وجود نمی‎آمدند و نویسندگان بزرگ خود به این نتیجه می‎رسیدند و می‎رسند که می‎بایست یک ویراستار داشته باشند. البته ویراستاران هم کار خود را خوب می‎شناختند. اما در کشور ما به دلیل تولید انبوه ویراستار تعاریف عوض شده است. کسی که ویراستاری می‎کند باید حتی بیش از نویسنده نسبت به آن متن آگاهی داشته باشد. اما شما اکنون با ویراستارانی مواجه هستند که زیرمتوسط هستند، البته این کار هم در ایران کار بی‎ارجی است که آدمهای جدی به دنبالش نمی‎روند، زیرا که پس از عمری شما تبدیل به نفر سوم یک حلقه می‎شوید. نه مزد خوبی دارد و نه جایگاه‎تان مشخص است. اما در گذشته اوضاع این حرفه بهتر بوده؛ برای مثال همین آقای «احمد سمیعی» سرویراستار بوده است و هم به لحاظ مادی و هم جایگاه حرفه‎ای وضعیت خوبی داشته است. مجموعۀ «سخن پارسی» را آدم‎هایی مانند «شفیعی کدکنی»، «جعفر شعار»، «دبیر سیاقی» زیر نظر و ویرایش «احمد سمیعی» کار کرده‎اند. یا کتاب «از صبا تا نیما» کار او بوده است، اما اکنون دیگر این کارها انجام نمی‎شود، یا کمتر انجام می‎شود.

کمی دربارۀ  تجربۀ ویراستاری خودتان با آقای جمالزاده بگویید.

- دربارۀ جمالزاده به علت این‌که سال‎های سال با او مربوط بودم؛ چه از طریق آشنایی با آثارش، چه نامه‎نگاری و مکاتبه دربارۀ آثارش و بعد ملاقات‎های حضوری... سابقه‎ای داشتم که آن هیات امنا مرا مسئول این کار کرد؛ کارم هم این بود که از میان سه نسخۀ موجود که یکی از آنها نسخۀ خود جمالزاده بود و دومین نسخه در دانشگاه بود و یک نسخه هم چاپ اول بود، اینها را با هم می‎سنجیدم و یک نسخۀ واحد درست می‎کردم. تا زمانی که ایشان زنده بودند با خودش و پس از آن هم خودمان این کار را می‎کردیم.

درواقع شما با ادبیات ایشان آشنایی داشتید و این را برای کار ویراستاری یک اصل میدانید که ویراستار باید به ادبیات آن نویسنده و سبکی که در آن مینویسد آگاهی داشته باشد؟

- بله، دقیقا همینطور است.

گر به بحث روزنامهنگاری بازگردیم، آیا شما در روزنامهنگاری هم قائل به یک سری اصول و فنون هستید که هرکس آنها را فرابگیرد تبدیل به روزنامهنگار میشود یا اعتقاد دارید که روزنامهنگاری نیاز به یک قریحه و استعداد اولیه دارد که برمبنای علاقۀ فرد پس از فراگیری تکنیکها و اسلوب برمبنای تجربه تبدیل به یک مهارت میشود؟ بطور خلاصه به نظر شما در روزنامهنگاری تکنیک حرف اول را میزند یا استعداد و علاقه؟

- بالاخره داشتن استعداد و علاقه در ورود به هر کاری واجب است؛ شما هر رشتهای که بخواهید بخوانید باید میزانی از علاقه و استعداد داشته باشید. اما پاسخ به این‌که آیا همۀ کسانی که به دانشگاه می‎روند روزنامه‎نگار می‎شوند یا تمام افرادی که به صورت تجربی کار می‎کنند روزنامه‎نگار می‎شوند نسبی است و هیچ‌کدام شرط دیگری نیست.

ولی تجربه نشان می‎دهد که در طول تاریخ روزنامه‎نگاری آدم‎هایی که بیشتر در جریان کار قرار گرفتند و نکات تجربی را در فرآیند کار آموختند، امکان فراگیری متون برایشان راحت‎تر بوده، تا این‌که از متون حرکت کنند به سوی مهارت تجربی. مهمترین روزنامه‎نگاران ما کسانی هستند که دانشگاه نرفتند؛ اما بعدها استاد دانشگاه شدند. مثلاً محمدتقی فرامرزی، محمود هدایت، احسان یارشاطر و بسیاری دیگر.

بنابراین باید از چه مرحلهای بگذریم تا به عنوان یک روزنامهنگار شناخته شویم؟ آیا باید حتماً بتوانیم سبک خاص خود را پیدا کنیم؟ آیا به نظر شما یک خبرنویس صرف هنوز یک روزنامهنگار نشده است؟

- به هرحال این کار سطوح مختلف دارد. نام گذاری‎اش مهم نیست؛ مهم این است که فرد به جایی برسد که کار خوب بکند. اگر یک خبرنگار بتواند یک متن خوب بنویسد چرا روزنامه‎نگار نباشد؟ بعد هم بتدریج هرکسی سبک خاص خودش را پیدا می‎کند.

شما چگونه سبک خود را پیدا کردید؟

- سبکی پیدا نکردم، من فقط زیاد کار کردم، دیگر نام‎گذاری‎اش برعهدۀ بقیه.

آیا شما خودتان را روزنامهنگار میدانید؟

- نمی‎دانم؛ من همیشه گفته‌ام من کار می‎کنم؛ اسم گذاری‎اش با شماها. دربارۀ مجله هم مجبور بودیم نام مرا به عنوان سردبیر بنویسیم. هیچ ادعایی ندارم، فقط یک مقداری کار کردم.

 ما در حوزۀ خبرنگاری و روزنامه‎نگاری سیاسی به علت نوع کارهایی که نوشته و خوانده می‎شود، در چند سال اخیر فوق‎العاده درخشیدیم و بچه‎های بااستعدادی هم جذب این حوزه شدند؛ اصلا ادبیات سیاسی در روزنامه‎نگاری رشد کرده است. اما در حوزۀ مسائل اجتماعی و تهیۀ گزارش اجتماعی افول کردیم؛ اگرچه در گذشته ما در این زمینه رپرتاژنویس درجۀ یک داشتیم؛ اما الان تقریباً می‎توانم بگویم کسی را نداریم. اگرهم داریم خیلی کم هستند. در زمینۀ روزنامه‎نگاری ادبی هم باید گفت که در سطح نازلی به سر می‎بریم.

دلیلش هم بیش از همه چیز به نظر من ساده گرفتن است و راحت روزنامه‎نگار شدن و به سادگی مطلب چاپ کردن. در عرصۀ کتاب هم همین‌طور است. در گذشته کتاب چاپ کردن به این راحتی نبوده است؛ درحالی که اکنون با پانصد هزار تومان می‎توان نویسنده شد. چرا نشریات گذشته تا این حد خواستار پیدا کرده است؟ آیا دلیلش همین نمی‎تواند باشد؟ یک زمانی در این مملکت سردبیرها محمود عنایت، محمود خوشنام، احسان یارشاطر، احمد شاملو و حتی عباس پهلوان بوده‎اند؛ اما گویی اکنون آدم‎های متوسطی به این کار می‎پردازند.

الآن رشتهای در دانشگاه با عنوان مدیریت رسانه ایجاد شده است که فارغالتحصیلان آن میپندارند که برای سردبیری تربیت شدهاند و گاه بدون تجربۀ کافی توقع دارند که در جایگاه سردبیری بروند. در حالی که شما پس از سالها کار در نشریات مختلف و تجربۀ حوزۀ چاپ و نشر به انتشار مجلات کلک، سمرقند و بعد بخارا دست زدید؛ این مسئله را چگونه میبینید؟

- یکی از راه‎هایی که هرکس را می‎شناسیم این است که نگاه کنیم و ببینیم که او در طول این سی سال گذشته کجاها بوده است و از کجا به کجا رفته است. الآن شما با یک چهره‎های خلق‎الساعه‎ای روبرو هستید که تاریخچه‎ای ندارند. بعد می‌بینند روزنامه‎نگاری برایشان کم است، داستا‎نویس هم می‎شوند؛ داستان‎نویسی کم است، شاعر هم می‎شوند. بعد یک کتاب چاپ می‎کنند 48 صفحه و به خاطر داشتن شبکه ارتباطی در روزنامه‎ها، نزدیک 400 صفحه برای آن 48 صفحه نقد می‎نویسند. اینجا مصاحبه می‎کنند، آنجا ویژه‎نامه درمی‎آورند و جای دیگر نشست می‎گذارند و خلاصه در یک زمانی هستیم که روی سطح آب خیلی چیزها هست؛ ولی نمی‎دانیم اینها بمانند یا نمانند. بدون تردید تجربه یکی از عناصر اصلی برای سردبیری است؛ اما اکنون همۀ این عناصر مبتذل شده‌اند مثل دیگر عناوین؛ مثل «دکتر»، یک زمانی در این مملکت به زرین‎کوب می‎گفتند: دکتر زرین‎کوب، یک زمانی قزوینی و دهخدا را می‎گفتند علامه، یا چند نفر بیشتر استاد نبودند از جمله بدیع‎الزمان فروزانفر، اما اکنون همۀ این عناوین دست مالی شده و عناوینی مبتذل و سکۀ رایج هستند.

بنابراین من اینجا می‎گویم تا بقیه هم بتوانند بگویند که من هیچ‌گاه در این دوران احساس سردبیری نکردم و فقط تنها کاری که شاید کرده باشم این است که اعتماد یک عده از نویسندگان و شخصیت‎های درجۀ اول در حوزۀ خودم را جلب کردم؛ اما اینها سردبیری نیست که ما می‎کنیم.

از نظر شما سردبیری چیست؟

- سردبیری خیلی کار جدی‎تری است، یک کار خلاق است. جریان‎سازی است. ممکن است برخی مسائل نگذارند که آدم‎ها کار جدی بکنند اما این کاری هم که الان در نشریات ما می‎شود اساساً سردبیری نیست. متاسفانه هم نمی‎توان به هیچکس چیزی گفت.

شما الان نشریهای درمیآورید که محصول فعالیت یک گروه است و شما این گروه را دورهم جمع کردید؛ چه کار نمیکنید که خود را سردبیر نمیدانید و چه کار باید بکنید که سردبیر باشید؟

- ببینید سردبیری یک کار خلاق است. من در دوران 'کلک' حالم بهتر بود و می‎توانستم وقت بیشتری بگذارم؛ مجله ماهانه بود و به همان نسبت نیمی از مجله کار زنده و خلاق بود؛ گزارش بود، تولید محتوا بود. الان کمتر شده چون من بیماری‎ام عود کرده و مجله از ماهی یکبار شده دوماه یکبار. مجلات الان همه ترجمه شده است، البته ترجمه خیلی چیز خوبی است، اما شما در انبوه روزنامه ها عناصر و مباحث ثابتی را می‎بینید. کار متفاوتی که ما کردیم این بوده که ما به دنبال آدم‎های رایج نرفتیم. برای مثال آقای محمد حسن لطفی که هفتاد سال در این مملکت کار کرد حتی عکس‎اش جایی چاپ نشده بود. من در هفتاد سالگی رفتم سراغش، ولی برای مصاحبه موافقت نکرد و بالاخره در هفتاد و پنج سالگی موفق شدم... یعنی پنج سال ولش نکردم، آنقدر اصرار کردم که بالاخره اولین مصاحبۀ زندگی‎اش را با مجلۀ کلک انجام داد و برای نخستین بار عکس او چاپ شد.

 یا سهراب شهید ثالث وقتی مصاحبه‎اش را چاپ کردیم، همه فکر می‎کردند مرده است. حداقل 20 سال بود که نامی از او در نشریات سینمایی نبود. یا جلال خالقی مطلق یا بقیه. یعنی تنها ویژگی ما تخصص در گفت‌وگو با آدم‎های دور از دسترس، سخت و غیرقابل مصاحبه است.

چه طور توانستید اعتماد این منابع را جلب کنید؟

- اعتقاد داشتم که اگر کار خوب باید کرد، باید برایش زحمت هم کشید. می‎توانید وقتی با یک بار تماس از طرف مصاحبه شونده رد می‎شوید به سراغ کس دیگری بروید. بدیهی است که در اینصورت آدم‎های متوسط و زیر متوسط برای گفت‌وگو آماده‎تر هستند و نه تنها با شما مصاحبه می‎کنند بلکه اطلاعات کاملشان را در سی دی به شما می‎دهند و عکس‎شان را هم می‎فرستند. اما مصاحبه با آقای لطفی دقیقا پنج سال طول کشید و در این مدت سالی چهار یا پنج بار می‎رفتم دیدن‎اش، تا بالاخره متقاعد شد که باید بنشیند پای مصاحبه.

چرا به مصاحبه راضی نمیشد؟

- اعتقادی نداشت؛ اینها متعلق به نسلی بودند که می‎گفتند باید فقط کار کرد و باقی‎اش دیگر مسائل فرعی است. کار است که داوری می‎شود.

خب آقای دهباشی شما هم توانستید با روش خاص خود اعتماد منابع را جلب کنید و هم با رعایت یک استانداردی در مجلات خود اعتماد مخاطب را حاصل کردید؛ آیا به نظرتان این دو عنصر موجب شد که مجلات شما سبک خاص خود را پیدا کنند؟

- ببینید این‌گونه بگویم؛ مهم فقط کار است. تا هرکسی در زمینه‎ای کار نکند نمی‎تواند به تحقق ایده‎آل‎ها نزدیک شود. البته باید در شروع کار به آن ایده‎آل‎ها و اهداف هرکار نظر داشت و بعد وارد میدان شد. مثلاً این ویژه‎نامه دربارۀ «مسعود فرزاد» است و اگر ما درباره‎اش چیزی درنمی‎آوردیم تا پنجاه سال کسی به او نمی‎پرداخت، چون سوژۀ رایجی نبود. یا «مجتبی مینوی»؛ در حالی‌که ما واژه واژۀ این مطالب دربارۀ این آدم‎ها را به سختی به دست می‎آوریم؛ چون آنهایی که باید حرف بزنند معمولاً موضع دارند. اما رویکرد ما متفاوت است و سختی‎اش را هم می‎پذیریم.

اگرچه می‎توانیم عکس یک چهرۀ جنجالی را روی مجله بزنیم و فروش بیشتری هم داشته باشیم. برای مثال وقتی ویژه‎نامۀ «همایون صنعتی‎زاده» را درآوردیم نود درصد کتاب فروش‎های جلوی دانشگاه می‎پرسیدند که این کیست؟ در صورتی که او سه هزار عنوان کتاب در موسسۀ فرانکلین چاپ کرده و بنیان‎گذار بزرگترین چاپخانۀ نشر ایران بوده است.

 یعنی ایدۀ ما این بوده است که این آدم‎ها باید شناسانده و در بهترین شکل به جامعه معرفی شوند. اولش مقاومت می‎شد و نمی‎خریدند، نمی‎خواندند. اما الان می‎آیند و ابراز علاقه می‎کنند.

شما چگونه مخاطب خود را هدفگیری و برای پاسخگویی به آنها برنامهریزی میکنید؟

- والله در صفحۀ فیس بوک ما 14هزار نفر عضو هستند. در عین حال در نقدهای ما می‎گویند که این مجله کهنه است و با ادبیات جدید ارتباطی ندارد و البته من اعتقادی ندارم که پاسخ دهم که مجلۀ بخارا بیش از هر مجلۀ مدعی مدرنیسم مقالات و مطالبی راجع به ادبیات مدرن چاپ کرده است. پیتر هانکه، ویرجینیا ولف، امبرتو اکو، سلین که از شخصیت‎های ادبیات مدرن هستند؛ به هرکدام چهارصد صفحه و گاه یک شماره اختصاص داده شده است. وقتی شمارۀ امبرتو اکو را برای خودش فرستادیم گفت: در ایتالیا برای من چنین کاری نکردند؛ هنوز نامه‎اش را دارم. خب کار جدی بود؛ ما پژوهندگان و نویسندگان برتر جهان را مطرح کردیم؛ منتهی این کار مطابق با شیوه‎های رایج نبوده است؛ بلکه هدف ایجاد متنی بوده که ماندگار باشد. بخشی از آن هم علائق شخصی من به سلین یا اکو بوده است؛ ولی هدف به دست دادن تصویر روشنی از این آدم‎ها و نمونه‎ای از آثارشان و محتوایی بوده که هرکس با خواندن آن بتواند بگوید که او را می‎شناسد.

آیا شما فعالیتهای جانبی را برای کار نشر ضروری میدانید؟ برای مثال برگزاری شبهای بخارا چقدر در کار مجله موثر بوده است و اساساً برگزاری نشست و گردهمایی را در روزنامهنگاری دارای چه جایگاهی میدانید؟

- خب خیلی مهم است. ما که دفتری برای مجله نداریم و غالب اوقات فعالیت ما بی‎دفتر بوده است. همین‏جا که شما آمدید از پنج صبح تا هشت و نیم شب دفتر مجله است و باقی ساعات خانۀ من است. این شب‎های بخارا که الان به صد و ده‎تا رسیده، یک نوع زمینۀ آشنایی با مخاطبان مجله است و طیف وسیعی را هم دربرمی‏گیرد. از شب مولانا و فریدون مشیری در آن برگزار شده تا نونوژدیس شاعر معاصر پرتقالی. از ابن عربی تا هانا آرنت. از همایون خرم تا ویوالدی و ژان کیج. موتسارت و شوپن و غیره. بسیاری از این شب‎ها که در جهان به نام ایران تمام شده را ما گرفتیم. برای مثال در دویستمین سال تولد شوپن، تمام آن سال میلادی کشورهایی مثل فرانسه ، ژاپن و انگلیس مراسم‎هایی را برای او برگزار کردند؛ بعد ما هم شب شوپن گذاشتیم در نشریات بین‎المللی نوشتند که ایران نیز دویستمین سالروز میلاد شوپن را برگزار کرد. یا در صدمین سال تولد هانا آرنت ما یک شب برگزار کردیم و چهارصد صفحه درآوردیم و البته با همکاری بهترین و شناخته شده‎ترین مترجمان فلسفه.

 بالاخره چه بخواهیم و چه نخواهیم پس از شب‎های انستیتو گوته در سال‎های 56، هیچ حادثۀ ادبی که به این صورت تداوم داشته باشد و به صد شب مستندشده برسد و جریان ادبی ایجاد کند، وجود نداشته است. به نظر من این کار لازم است و نشریات باید یک کارهای این‌گونه‌ای را انجام دهند. اگر هفتگی نمی‎توانند ماهانه، اگر ماهانه نمی‎توانند فصلی. در کار ما هم گاهی وقفه بوده است؛ چون جایی نداشتیم که برگزار کنیم، حتی یک شب در همین خانه شب بخارا را برگزار کردیم و اتفاقا «لویسون»، خانمی که سایت گلها را راه اندازی کرده هم حضور داشت.

با این‌که بخارا به قدیمی بودن و کهنه بودن متهم است اما نسخۀ اینترنتی هم داشته، می‌شود کمی راجع به آن توضیح بدهید.

- ما تنها و تنها و تنها نشریه‎ای هستیم که کل نشریه را روی سایت می‎گذاریم و این طرز تفکر عقب افتاده که می‎گوید اگر نشریه را روی سایت بگذاریم دیگر مردم مجله را نمی‎خرند؛ غلط از آب درآمد و به من ثابت شد که مخاطبان ما اضافه شدند و طبق آمارهای مخاطب شناسی‎مان 83 درصد این مخاطبان اینترنتی جوان هستند و هیچ صدمه‎ای هم به مخاطب نسخه چاپی مجله نزده است. ساعت 5 صبح که من می‎روم روی سایت می‌بینم که 48 نفر توی سایت هستند؛ خب طبیعی است که اینها از تهران که وارد نشدند، از کشورهایی هستندکه در آنها روز آغاز شده است. در همان زمانی که همه افت تیراژ داشتند ما اوج تیراژ داشتیم. هم اکنون هم هشت هزار و پانصد و شصت جلد برای همین شماره تیراژداریم و گاه تا ده هزارتا هم می‎رسد.

در واقع مخاطب نسخۀ کاغذیتان متفاوت از نسخۀ اینترنتیتان است.

- بله، این تصور غلطی است که نسخۀ مجازی نسخۀ کاغذی را از بین می‎برد و این تصور از آ‌‌ آن‌سوی مرزها می‎آید، در حالی که آن دنیا به طور کلی معادلات خودش را دارد و آنچه برای واشنگتن پست صدق میکند برای ما لزوما صدق نمی‎کند و نسخۀ چاپی هنوز جایگاه خودش را دارد.

بعد هم این‌که ما در حوزۀ تمدنی کار می‎کنیم. یعنی از زمانی که مجلۀ کلک را در می‎آوردیم حوزۀ فرهنگی، جغرافیای تاریخی زبان فارسی را مد نظر قرا دادیم. از بدخشان و پامیر بگیرید تا افغانستان و تاجیکستان و غیره؛ ما فقط 350 جلد به کشورهای فارسی زبان اهدایی داریم، بلخ و خجند و بخارا و سمرقند و دوشنبه و سمنگان و کابل و همین‌طور بیایید تا ایران.

آیا دولتهای این کشورها این نسخهها را خریداری میکنند؟

- نه، آنها امکاناتش را ندارند. بلکه ما به علت اعتقادمان خودمان این نسخه‎ها را برای کتابخانه‎ها می‎فرستیم.

چگونه این ارتباطها را گرفتید؟

- دیگر بعد از این‌همه سال این ارتباط‎ها از جایی شروع می‎شود و گسترش پیدا می‎کند. حتی در این جاها ما را بیشتر از ایران می‎شناسند. شما اگر بروید هرات، بدخشان، مزارشریف، قشلاق اندرآب که دیگر با اسب می‎روند، آنجا معلم زبان فارسی هست که بخارا می‎خواند. نامه‎هایشان را چاپ کردیم.

همچنین بخارا متاسفانه تنها نشریه‎ای است که آثار نویسندگان افغانستان و تاجیکستان را چاپ می‎کند. یعنی شما در هیچ‌یک از مجلات ایران یک شعر از یک شاعر افغان یا تاجیک نمی‎خوانید. اما ما چون اعتقادی به جغرافیای سیاسی نداشتیم و جغرافیای تاریخی زبان فارسی را در نظر می‎گیریم مجله‎مان را برای اینها در می‎آوریم. نه آن‌که برای عده‎ای از دانشجویان دانشگاه تهران نشریه‎ای منتشر کنیم که خوزه فلان را بشناسند، البته آن را هم داشتیم ولی درکنارش شب داستان نویسان افغان را هم برگزار کردیم. حتی شب زرین کوب گرفتیم و از وابستۀ فرهنگی سفارت افغانستان که دانشجوی دورۀ دکتری ادبیات بود دعوت کردیم که آمد و سخنرانی کرد.

به نظر شما چه ظرفیتی در کار فرهنگی بر روی ادبیات فارسی برای این حوزۀ تمدنی وجود دارد؟

- خیلی ظرفیت‎های زیادی وجود دارد. متاسفانه مقامات فرهنگی و روزنامه‎نگاران ما فاقد این نگاه و رویکرد هستند تا بتوانند این ظرفیت‎ها را کشف کنند. این نفوذ فرهنگی زبان فارسی که امروزه درحال گسترش عجیبی در این حوزۀ جغرافیایی است خود بسترساز است. اگر مدیرانی داشتیم که این را می‎فهمیدند ما می‎توانستیم روزی پنج پرواز از بخارا و سمرقند به شیراز و اصفهان داشته باشیم و برعکس. بالاخره ما داریم با زبان فارسی کار می‎کنیم و با همین زبان در این جغرافیا دارند کار می‎کنند؛ وقتی ما با اینها ارتباط نداریم با چه کسانی می‎خواهیم ارتباط داشته باشیم؟

 همه‎اش امید ما این است که نشریات‎مان در کشورهای اروپایی دیده شود که البته بخارا دیده می‎شود. برای مثال در جریان همین شب آندره وایدا که برگزار کردیم؛ می‌دانید که وایدا سی سال است که به ایران دعوت می‌شود ولی نمی‎آید. اما او پاسخ ما را داد و نامه‎اش هم در شمارۀ اخیر چاپ می‎شود که نوشت چون در حال ساخت فیلم «لخ والسا» است نمی‎تواند بیاید، ولی پشت صحنۀ فیلم «کاتین» را فرستاد و برای دوستداران بخارا هم پیامی ارسال کرد.

الان شما برای درآوردن این مجله نیروهایی دارید؟

- خیر، فقط من هستم و پسرم که تازه آن هم می‎گوید این چه کاری است که ما می‎کنیم؟